پناه

میدونی خستگی چیه؟
یه کلمه ست.پنج تا حرف داره. سه بخشه . نمی دونم چی بگم.بلد نیستم علمی حرف بزنم.دلم بهم میگه خستگی غمه.خستگی سکوته.خستگی مرگه.خستگی بغضه.خستگی اشکه.دلم بهم میگه خستگی یه جاییه آخر دنیا.تاریک.من از تاریکی میترسم.دلم بهم میگه خستگی یه آسمونه که آفتابش باهاش قهره.دلم بهم میگه خسته ام.خیلی. خیلی یعنی چقدر؟میدونی؟خیلی قدر نداره.خیلی اصلا هیچی نداره.خیلی یعنی آخر.آخر همه چیز.آخر غم .سکوت.مرگ.بغض.اشک.دنیا.آسمون و...
من خیلی خسته ام.اندازه ی تموم آخرای دنیا.علم بهش چی میگه؟کتاب بهش چی میگه؟تو بهش چی میگی؟من بهش میگم...
هنوز براش اسم نذاشتم.
میخوام برات اعتراف کنم.میخوام بگم که چقدر دلم برای دلم میسوزه
میخوام بهت بگم که از شب چقدر متنفرم.میخوام بگم که آب بارونم کم شده.میخوام بگم که ابر چشام سیاه سیاهه.میخوام بگم که چقدر بلند میخندم.میخوام بگم که هر روز یه چیز قلبمو میدزدن.میخوام بگم که دنبال یه قلب صاف میگردم.آخه قلبم شکسته.کار نمی کنه.منو جا میزاره.میخوام بگم که انقدر دنبال یه جفت گوش گشتم پاهام تاول زده.میخوام بگم که چقدر دلتنگ یه شونه ام .یه شونه که بهم پناه بده.میخوام بگم که چقدر محتاج یه دستم که اشک چشامو پاک کنه.میخوام بگم که کم آوردم.شماها بهش چی میگین؟من هیچی بهش نمیگم.
چقدر دلم هوس یه بستنی وانیلی پر از شکلات و اسمارتیز کرده   {نرگس}

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد