احوال پرسی

اینجا همه هر لحظه میپرسند:

- « حالت چطور است ؟ »


اما کسی یکبار

از من نپرسید:

ـ « بالت . . .


قیصر امین پور

بهار

من بودم
آنکه
تار می‌تنید.
دلم از شوق پریدن می‌تپید
و چشمانم
کم‌کم
در زیر پرده سپید
خاک می‌شد.
بهار که آمد،
پیله‌ای بودم
که پروانه نشد.

پاره های پروانه

خسته‌تر از پروانه
سالهاست
گٍردِ رؤیاهای سرخ باغچه‌ی خویش پر می زنم وُ
هنوز غربت تلخ همیشه را،
مزه می کنم
من خسته ام
و هیچ حاجتی به تأیید هیچ پروانه ای نیست
کافی ست دگمه‌ی پیراهنِ پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره هایِ عریانِ عمرِ هزار پروانه را،
به سوگ بنشینی.

من خیسِ خستگی ام
بیا شانه هایت را
بالش خیلِ خستگی هایم کن
شاید شبی
زخمهایم را زمین بگذارم .

۰۰۰

درختان زیادی
پشت تنومندی احساست
        ایستاده اند و
                        حسرت می کشند
سدهای زیادی هستند
که زیر  استواری اشکهایت
                                    خرد می شوند
فکرهای زیادی
                    که خاکستر می شوند
و تو هنوز بر طناب نازکی
که من
بارها از آن سقوط کرده ام
                                  بند بازی می کنی


سارا امینی


رویای خدا-۱

    دلم میخواد،سرمو بزارم رو پاهات،تو دس بکشی به موهام،برات حرف بزنم.ببین خدا جونم،چنتا تار موهام رنگ موهای تو شده.سفید سفید.دس میکشی؟ ادامه مطلب ...

زندگی

اینجا
خورشید که می آید
صبح می شود
به همین سادگی !
آدم ها می آیند و می روند
و خورشید که می رود
شب می شود
همه می میرند انگار!

خشک و بی احساس

بند دلم
آنقدر پوسیده است
که به هرکه ببندم
پاره میشود . . .
خدای من
این بند را
کجا به آب دهم ؟!

پرواز بزرگ

انقدر تنها هستی
که بزرگیم را
معنا دهی؟
 
یا انقدر بزرگ
که تنهایی ام را
پَر دهی؟
 
برای من
معنای بزرگ تو
یا
پرواز تنهایی ام
کافیست
تا
عمری را از فکرش
پُر کنم ...!
ن.گ

قحطی

محرومم نکن
از ترکیدن بغض بارانت
آسمانِ اینجا
باریدن بلد نیست !

محکوم

برای گشنگی ات
خاطراتم را
به سیخ کشیدند
تو سیر شدی
من کباب شدم...!
ن.گ

تبعید

غمگینم چون هر بار
چون رنگ قلمم
سیاهم
و به سیاهی مینگرم
و آرزویم غرق شدن است
نه در دریا
که دریا پاک است
زیباست
و صد البته بی گناه
نیازم تباهی ست
نیازم آن نقطه ی دور است
که روزی صد بار پرسش گرانه خیره به آن مینگرم و
کسی حتی تلنگری به احساسم نمیزند
که تو را چه شده است
عاشق !؟....

دروغ

هرگز نخواستم
ننوشته ام
و صد البته نتوانسته ام
از سیاهی
     با سیاهی
          برای سیاهی
بنویسم
بگویم
و بخوانم
چه شد در این روزها
چه گذشت بر من.بر او...
اویی که او بود و من شد و ما شدیم و بعد تنها !
سیاهه و ظلمت
تاریکی و فقط و فقط نفرین !
بوی مرگ میداد عشق او
گویی گمشده اش را یافت
و پیدایش را گم کرد
 
چه کرد
چه شد
چه خواست
و چگونه رقصید بر بالین پر از غم من !
هزاران چرا و اما در ذهنم دوید
به چشمانم رسید
و از لبانم گریخت
نوشتن به گونه ای نو
به سفارش یک دوست !
نوشتن به طرزی عجیب برای خالی شدن غم
رخوت
و شاید سیاهی.

نمی دونم

از تو
دورم
خیلی زیاد
مثلا
از اینجا
تا خانه ی خدا
کاش خدا در طبقه ی بالای خانه ی ما می نشست
حتی
بدون پیش قسط و اجاره
"نرگس"

دلتنگی

پروانه دلم هر دَم
به پنجره اتاق, دلتنگی ام می زند بی تاب.
و اتاق
هر دَم
تنگتر
می شود.
 
با سنگ, دلتنگی در سینه
می نشینم
و پروانه ام را نوازش می دهم.

پناه

میدونی خستگی چیه؟
یه کلمه ست.پنج تا حرف داره. سه بخشه . نمی دونم چی بگم.بلد نیستم علمی حرف بزنم.دلم بهم میگه خستگی غمه.خستگی سکوته.خستگی مرگه.خستگی بغضه.خستگی اشکه.دلم بهم میگه خستگی یه جاییه آخر دنیا.تاریک.من از تاریکی میترسم.دلم بهم میگه خستگی یه آسمونه که آفتابش باهاش قهره.دلم بهم میگه خسته ام.خیلی. خیلی یعنی چقدر؟میدونی؟خیلی قدر نداره.خیلی اصلا هیچی نداره.خیلی یعنی آخر.آخر همه چیز.آخر غم .سکوت.مرگ.بغض.اشک.دنیا.آسمون و...
من خیلی خسته ام.اندازه ی تموم آخرای دنیا.علم بهش چی میگه؟کتاب بهش چی میگه؟تو بهش چی میگی؟من بهش میگم...
هنوز براش اسم نذاشتم.
میخوام برات اعتراف کنم.میخوام بگم که چقدر دلم برای دلم میسوزه
میخوام بهت بگم که از شب چقدر متنفرم.میخوام بگم که آب بارونم کم شده.میخوام بگم که ابر چشام سیاه سیاهه.میخوام بگم که چقدر بلند میخندم.میخوام بگم که هر روز یه چیز قلبمو میدزدن.میخوام بگم که دنبال یه قلب صاف میگردم.آخه قلبم شکسته.کار نمی کنه.منو جا میزاره.میخوام بگم که انقدر دنبال یه جفت گوش گشتم پاهام تاول زده.میخوام بگم که چقدر دلتنگ یه شونه ام .یه شونه که بهم پناه بده.میخوام بگم که چقدر محتاج یه دستم که اشک چشامو پاک کنه.میخوام بگم که کم آوردم.شماها بهش چی میگین؟من هیچی بهش نمیگم.
چقدر دلم هوس یه بستنی وانیلی پر از شکلات و اسمارتیز کرده   {نرگس}