دروغ

هرگز نخواستم
ننوشته ام
و صد البته نتوانسته ام
از سیاهی
     با سیاهی
          برای سیاهی
بنویسم
بگویم
و بخوانم
چه شد در این روزها
چه گذشت بر من.بر او...
اویی که او بود و من شد و ما شدیم و بعد تنها !
سیاهه و ظلمت
تاریکی و فقط و فقط نفرین !
بوی مرگ میداد عشق او
گویی گمشده اش را یافت
و پیدایش را گم کرد
 
چه کرد
چه شد
چه خواست
و چگونه رقصید بر بالین پر از غم من !
هزاران چرا و اما در ذهنم دوید
به چشمانم رسید
و از لبانم گریخت
نوشتن به گونه ای نو
به سفارش یک دوست !
نوشتن به طرزی عجیب برای خالی شدن غم
رخوت
و شاید سیاهی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد