دانیال

یه تابلو از تو...

یه دشت شقایق،یه رشته کوه محو،آسمونی متوحش با غروبی زرد، یه جاده که تا وسط دشت اومده و قطع شده.وتو...

انتهای اون جاده آروم دراز کشیدی.نرم،سفید،با2تا بال بزرگ .چهرت...

هر چه کردم نتونستم تصوریرش کنم. توی ذهن قلمم جا نمیشی.

با یه حاله ی نور،همینجور محو گذاشتمت .

یعنی چهرت چه شکلیه؟ من تا حالا فرشته ندیدم.


توی نمایشگاه،همیشه جلوی تو شلوغ بود.جالبه.همه تورو واسه خودشون میخواستن.اما به هیچکس ندادمت.

الان،توی این دنیا،چیکار داری میکنی؟

زندگی چه جوریه؟

...

نظرات 3 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ http://delstory.com

آرشیوتان را خواندیم.
هر چند گاهی از غم مینویسید
ولی لطیف است نوشته ها. و لطیف هم زیبا است.

تصمیم گرفتیم آدرس این خانه را در لیست دوستان مزرعه مان قرار دهیم.

موفق باشید.

امین جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://delstory.com

بهتره این کامنت های کیلویی رو حذف کنی. به چهره ی وبلاگ آسیب میزنن. (پاکشون کردی اینم پاک کن)

م.ص.الف سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ب.ظ http://anmardmiayad.persianblog.ir/

این کلبه چقدر خوشکله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد