رویای خدا-۱۳

وقتی  فهمیدم که شب آرزو هاست.یه لحظه خیلی خوشحال شدم.تند اومدم خونه.وضو گرفتم.سجادمو پهن کردم .۲ رکعت برات نماز خوندم.نوبت رسید به آرزو هام.


فکر...

فکر...

فکر...

...

هیچی؟


یه حلقه اشک نشست تو صورتم و سر به خاک گذاشتم که گولت بزنم و اشکمو نبینی.

ندارم خدا.هیچ آرزویی ندارم. من هنوز هم بی آرزو ام.


برو به آرزو های دیگران برس...


نظرات 1 + ارسال نظر
امین یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ق.ظ http://delstory.com

یه زمانی آخر ایمیل هام، مینوشتم با آرزوی بر آورده شدن آرزو های شما.

ولی بعد به این نتیجه رسیدم که باید این طور آرزو کرد:
آرزو میکنم اگه به آرزوتون نرسیدید دلتون نشکنه.
-----
آرزو خیلی میشه کرد. خیلی. تمام چیز های خوبُ میشه آرزو کرد. نه فقط برای خودمون، برای دیگران.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد