دنیای من

به چه خوش باشم من ،
به چه دل بازم من،
به زمینی که در آن سبزه نمی روید باز ؟
به زمانی که دگر بار سر ثانیه ماند ؟
یا به اندوه دلم؟
به کدامین رویا؟

چون در این ساعت تنگ ،
چون در این برزخ دور ،
با دلت راز و سخن ها گفتم
خنده ها سر دادم
اشک ها را خوردم ،
به خیال تو در اینجا حلواست؟
چه چه بلبل مست ،
آسمانم زیباست ؟
به خیال تو سرایم آبی ست؟
روز هایم همه نور ،
شب من مهتابی ست؟

تو چه میدانی ز من ؟
که درون قفسم تاریک است
که نفس ها سرد است
که ستون های سرایم ...
چه بگویم
بند است.
که دلم...
آخ،دلم
آخ دلم
پر درد است

زیر باران نگاهم چتری ست
که در آن نقش نگاهم آبی ست
من برای تو زدم،
که به آن خیره شوی،
ونپرسی ز هوای قفسم.
و نگیری خبر از آه و تبم
و بخوانی که دلم خوشبخت است

و ندانی که من این جا هستم،
پُر ِ از تنهایی
پُر ِ از در بدری
پُر ِ از ....


تو بخوان خوشبختم!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ

...
نگاهم می کرد . و لحظه لحظه زندگی را به روحم می بخشید . ثانیه ای بعد می خندید . خنده هایش خوشبختی را به لبهایم هدیه می داد و واژه هایش که تلالو زمان بود در همان ثانیه ها .
او فکر می کرد من خوشبخت می شوم . رفت تا خوشبحت نشدنش را نبینم . او ... نمی دانم خوشبخت شد ُ نشد اما رفت .
مثل یک شعر قدیمی ؛او رفت و مثل روشنی من بود . هنوز دایره آب وسعتش می داد؛
...


یکی دو تا غلط املایی داشت رفیق !

امین چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ق.ظ http://delstory.com

آره بنویس... هرچند ممکنه دردی رو دوا نکنه، اما بنویس... هیچ وقت از نوشتن دست بر ندار... هیچ وقت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد