غصه های پر پر شده

راست گفته اند که ماه نمی ماند پشت ابر

و چه ماهی و چه ابری!

خیالم نیست که به پوچی رسیده باشم

آن قدر شادم و سر خوش که از شادی می گریم!


از عشق نوشتن قدغن شد برای من

و از دوست داشتن هم همینطور.

بازیچه ای برای دست کسی

عروسکی در اتاقی شلوغ.

آنقدر بازیچه ی کودکان شدم که

پوسیدم

    گسستم

مگر من چه کردم!

چقدر مضحک است این سخن...


در تنهایی نشستن و به "هیچ"اندیشیدن و از سیاهی نوشتن چقدر زیباست.

این بار

برای خودم مینویسم

                برای آرامشم

                          برای قلبم

که آن را بیشتر از همه چیز دوست دارم!


پاکی و صداقت مرد

پست بودن رایج است این روزها.

همه می خواهند برای کسی بمیرند که او حتی به او نگاه هم نمی کند چه برسد به تب !

چرا همی این را فراموش کرده اند؟!

فقط من در پی آن صبح هستم که برایم بمیرد؟!


می خندم به این " همه " .

راحت شدم...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد