دانیال

یه تابلو از تو...

یه دشت شقایق،یه رشته کوه محو،آسمونی متوحش با غروبی زرد، یه جاده که تا وسط دشت اومده و قطع شده.وتو...

انتهای اون جاده آروم دراز کشیدی.نرم،سفید،با2تا بال بزرگ .چهرت...

هر چه کردم نتونستم تصوریرش کنم. توی ذهن قلمم جا نمیشی.

با یه حاله ی نور،همینجور محو گذاشتمت .

یعنی چهرت چه شکلیه؟ من تا حالا فرشته ندیدم.


توی نمایشگاه،همیشه جلوی تو شلوغ بود.جالبه.همه تورو واسه خودشون میخواستن.اما به هیچکس ندادمت.

الان،توی این دنیا،چیکار داری میکنی؟

زندگی چه جوریه؟

...

هیس...!

یک زیپ
دهانم را به یغما برد
خدایا
نگاهم را
به تو سپردم

رویای خدا-۸

•    کی گفته که غوره ها هم یه روزی حلوا میشن خدا ؟ دلم میخواد برم حلواشو بخورم ببینم طعمش چه جوریه . بپرسم چرا غوره های من حلوا نمیشن.شاید نوع غوره ها باهم فرق داره.آره خدا ؟

ادامه مطلب ...

خاطرات

جا مانده است
 
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید

رویای خدا-۷

•    از دل برود هر آنکه از دیده برفت... ادامه مطلب ...