این روز ها
بیداریم
تمام خواب است
مبادا
فرشته ی راه گم کرده ام
از خواب های بی نشانم
راه باز کند
پرواز کند
این روز ها
نفس هایم
تمام ، وسعت پر های اوست
پرواز های شبانه ام
کار بال های اوست
زندگی ام
این روز ها
خواب پریدن است
شوق رسیدن است
مبادا
دستی
پر هایم را بریزد
مبادا
فرشته ام بگریزد
مبادا
...
باز دوباره سلام
نه ،
نمی گویم تمام معنی خود را به تو
و نمی گویم
کتاب لحظه هایم معنی تکرار تنهایی ام است
و تو
چیزی مپرس از اینکه شب هایم چرا اینقدر سرد و تیره است
مپرس از انتهای قلبی یخ زده
که من
هرگز نخواهم گفت در آنجا چه باقی مانده است
باز دوباره سلام
گرچه در اوج خداحافظی ام
باز
دوباره
سلام
می رفتم
به دنبال ردپایی که جلوتر
نشان راهم بود
تا آخر باید می رسیدم
رد پا ها جدا شدند
یکی ، به دور می رفت
یکی ، به ماه
به دور رفتم کسی نبود
به ماه گریختم
چه کم شده بود
یکی داشت برای زمینی ها تند تند
ماه جمع می کرد...
من دراین کوچه
به دنبال پری می گردم
که شکسته شده از بال دلم !
• آخ،گلپونه ی دشت امیدم،کجایی خواهرم،دلم خیلی بیتابته،بیا
بیا و بهم بگو کی وقت سحر میشه؟
این شب که زندگیمو گرفته کی تموم میشه.کی فردایی دگر میاد.
گلپونه ی دشت امیدم،با نامهربانی ها چه جوری سر کنم؟
گلپونه ها ، بی همزبونی آتشم زد.
آتشم زد...
من نمیخوام تا سحر بخونم،اما چشمام تا صبح داد میزنن افسرده ام،دیوانه ام،آزرده جانم ...
• من ماندم تنهای تنها،
من ماندم تنها
میان
سیل غم ها
قسم می خورم که اشتباه به باورت کاشته اند
که من دوزخم.
هنوز دست ها و لب ها و گونه هایم
بویِ خوشِ خرد سالگی را خراب نکرده اند
جیب های پیراهنم
پر از ترانه و تبسم است .
هنوز داغِ آن پروانه که پرپر شد
به سینه سبز دارم .
قسم می خورم
آن دو ماهی هفت سین کودکیم را سوگوارم
گناهم به گمانم همین هاست .
باور نمی کنی ؟
دوزخِ تو ارزانی من !
یه تابلو از تو...
یه دشت شقایق،یه رشته کوه محو،آسمونی متوحش با غروبی زرد، یه جاده که تا وسط دشت اومده و قطع شده.وتو...
انتهای اون جاده آروم دراز کشیدی.نرم،سفید،با2تا بال بزرگ .چهرت...
هر چه کردم نتونستم تصوریرش کنم. توی ذهن قلمم جا نمیشی.
با یه حاله ی نور،همینجور محو گذاشتمت .
یعنی چهرت چه شکلیه؟ من تا حالا فرشته ندیدم.
توی نمایشگاه،همیشه جلوی تو شلوغ بود.جالبه.همه تورو واسه خودشون میخواستن.اما به هیچکس ندادمت.
الان،توی این دنیا،چیکار داری میکنی؟
زندگی چه جوریه؟
...
یک زیپ
دهانم را به یغما برد
خدایا
نگاهم را
به تو سپردم
جا مانده است
چیزی
جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید
آنچنان میروی
که گویی
هرگز نیامده ای
چرا هراسانی؟
بایست
گذشته ام جا ماند !
مرا
سیب میدانی
سرخ
مثل سیب حوا
ای آدم
من همان ممنوعه ای هستم
که سرخی ام
خون دل است
* * *
پاک بمان
حضورت
رویاییست
که انتهایش
آرزوها تعبیر میشوند
نازنینم
حالا که دیر آمده ای
شاهد کوچ رویایم باش
و آرزوهایی
که تا دور ها
خالی مانده...
زمان ریزش باران
دلم از غربت خورشید میگیرد
و روز آفتابی نیز
دلم دلتنگ ابری تلخ و باران زاست
خدایا
من به دنبال چه می گردم؟