-
پرواز بزرگ
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:42
انقدر تنها هستی که بزرگیم را معنا دهی؟ یا انقدر بزرگ که تنهایی ام را پَر دهی؟ برای من معنای بزرگ تو یا پرواز تنهایی ام کافیست تا عمری را از فکرش پُر کنم ...! ن.گ
-
قحطی
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:42
محرومم نکن از ترکیدن بغض بارانت آسمانِ اینجا باریدن بلد نیست !
-
محکوم
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:41
برای گشنگی ات خاطراتم را به سیخ کشیدند تو سیر شدی من کباب شدم...! ن.گ
-
تبعید
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:40
غمگینم چون هر بار چون رنگ قلمم سیاهم و به سیاهی مینگرم و آرزویم غرق شدن است نه در دریا که دریا پاک است زیباست و صد البته بی گناه نیازم تباهی ست نیازم آن نقطه ی دور است که روزی صد بار پرسش گرانه خیره به آن مینگرم و کسی حتی تلنگری به احساسم نمیزند که تو را چه شده است عاشق !؟....
-
دروغ
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:39
هرگز نخواستم ننوشته ام و صد البته نتوانسته ام از سیاهی با سیاهی برای سیاهی بنویسم بگویم و بخوانم چه شد در این روزها چه گذشت بر من.بر او... اویی که او بود و من شد و ما شدیم و بعد تنها ! سیاهه و ظلمت تاریکی و فقط و فقط نفرین ! بوی مرگ میداد عشق او گویی گمشده اش را یافت و پیدایش را گم کرد چه کرد چه شد چه خواست و چگونه...
-
نمی دونم
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:38
از تو دورم خیلی زیاد مثلا از اینجا تا خانه ی خدا کاش خدا در طبقه ی بالای خانه ی ما می نشست حتی بدون پیش قسط و اجاره "نرگس"
-
دلتنگی
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:37
پروانه دلم هر دَم به پنجره اتاق, دلتنگی ام می زند بی تاب. و اتاق هر دَم تنگتر می شود. با سنگ, دلتنگی در سینه می نشینم و پروانه ام را نوازش می دهم.
-
پناه
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:36
میدونی خستگی چیه؟ یه کلمه ست.پنج تا حرف داره. سه بخشه . نمی دونم چی بگم.بلد نیستم علمی حرف بزنم.دلم بهم میگه خستگی غمه.خستگی سکوته.خستگی مرگه.خستگی بغضه.خستگی اشکه.دلم بهم میگه خستگی یه جاییه آخر دنیا.تاریک.من از تاریکی میترسم.دلم بهم میگه خستگی یه آسمونه که آفتابش باهاش قهره.دلم بهم میگه خسته ام.خیلی. خیلی یعنی...
-
باغبون
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:19
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد خاک کم اب شده مثل کویری تشنه شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد باغبان کرده فراموش که سیبی دارد در دل باغ چه رازیست که در فصل بهار باز از زردی پاییز نصیبی دارد
-
زندان
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 00:14
دل وحشت زده در سینه من می لرزید دست من ضربه به دیوار زندان کوبید آی همسایه زندانی من ضربه دست مرا پاسخ گوی ... ضربه دست مرا پاسخ نیست ! تا به کی باید تنها تنها وندر این زندان زیست ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم پاسخی نشنیدم ... سال ها رفت که من کرده ام با غم تنهایی خو دیگر از پاسخ خود نومیدم راستی هان چه صدایی آمد ؟...
-
سنگ
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:40
دوسش داشتم. با شعرهاش فال زندگیمو میگرفتم.انقدر توی بیت هاش دنبال حرفهام گشتم که دنیام و توش گم کردم.پیداش نکردم.دنیام تو دنیاش گم شد.انقدر گشتم که خودشم گم شد. بی دنیا راه رفتم.مثل یه شیشه ی خالی.دنیا رو گشتم .چقدر دنیا... بعضی دنیاها برام خیلی کوچیک بود.پَُرم نمیکرد.بعضی دنیاها خیلی بزرگ بود.باید تیکه تیکه ش میکردم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:38
نه نه نه این هزار مرتبه گفتم نه دیگر توان نمانده توانایی در بند بند من از تاب رفته است شب با تمام وحشت خود خواب رفته است و در تمام این شب تاریک تاریک چون تفاهم من با تو انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار می کند گفتی امیدهاست در نا امید بودن من اما این ابر تیره را نم باران نبود و نیست این ابر تیره را سر باریدن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:35
گفته بودی که تو تمام شعر ها.تو هستی.آخرین بار یادته؟یه جور قول. "دل من را به چه خوش کردی ای یار قدیم ؟" اما چرا.آهنگ شعر هایت تیره.و رنگشان.تلخ است؟ "به تو ؟! ای شک بزرگ ای تو که ساده ترین سادگی ام را بردی به تو ای همه یاد ، همه خوب دل من را به چه خوش ؟ به همین چند نوشته به همین چند غروب که تو پیشم بودی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:33
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای آهسته می تراود از ای غم ترانه ای باران شبیه کودکی ام هنوز پشت شیشه هاست دارم هوای گریه ،خدایا بهانه ای ... بچگیم تو انتظار گذشت.تو انتظار یه آینده ی بزرگ. توانتظار بزرگ شدن و موندن. دلم هوای کفش های به قول خودم تق تقی مامانم و کرده.لذت بزرگ شدن با اون کفش ها و بستن یه روسری و گرفتن یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:32
ناودان ها شر شر باران بی صبری ست آسمان بی حوصله, حجم هوا ابری ست خیلی وقتا دلم خواست یه عروسک باشم.واسم فرقی نمیکرد که چه شکلی و چه جوری.فقط یه عروسک.یه عروسک که تمام دنیای یه بچه رو پر کنه.بی حرکت.بی نفس.بی زندگی.اما خوشبخت. خیلی وقتا دلم خواست یه فرشته باشم.واسم فرقی نمیکرد کجا باشم و کارم چی باشه.فقط یه فرشته باشم...
-
خر
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:28
گفتم : خسته ام در کوچه ات هوایم را داری؟ خندید ... و صدای کهنه فروش با فریاد: دماغ سوخته خریداریم
-
اسمشو تو بزار
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:16
دیشب چشم افتاد به توپم.نگاه کردم دیدم قلقلیه .اما سرخ و سفید و آبی نبود.سیاه بود.زدمش زمین اما هوا نرفت. هیچ جا نرفت. از زانو هام بالا تر نیومد.چه برسه بره پیش خدا . من این توپ رو نداشتم.داشتم هم فرقی نمیکرد.مشقام هم هیچ وقت نمی نوشتم.دوست نداشتم.بابام بهم عیدی داد؟نه.فکر نکنم.اصلا نمیدونم از کجا آوردمش.نمیدونم کی بهم...
-
مرداب
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:13
دلم انقدر بیتاب دریا گریه کرد که دریا شد . دریای بدون ساحل . بدون موج . دریای بدون آسمون . گوش ماهی . حتی خالی از یه جفت جای پا . دلمو به هوای دریا شدن بردن اما جز مرداب هیچ چیزی نسیبم نشد. شد مردابی که روحشو بخشید تا تنها نمونه ولی مرد. مردابی که به عشق رنگ آبی آسمون اومد ولی نصیبش رنگ خاکستری ابرها شد . شد جای یه...
-
حسرت
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 19:07
چه تنهایی ! چرا مغموم و شوریده؟ چقدر دلتنگ و شیدایی. سکوت و ناله ای سنگین صدایی مبهم و غمگین یکی آهسته آمد گفت:چه دنیایی! بدون ریزش اشکی به روی چهره ی زردم میان هق هق دردم به او گفتم چه پرسش های بی جایی! زمانی که برایم عشق رویا بود درون سینه ام پاکی هویدا بود به سویم آمدی گفتی بخوان با من و روزی که برایم عشق دنیا بود...